علاقه مندان به رصد آسمان با تلسکوپ و عکاسی نجومی چهارشنبه ۹ اَمرداد و پنجشنبه ۱۰ اَمرداد ۱۳۸۷ در منطقه کویری اطراف شهر سه قلعه استان خراسان جنوبی بار دیگر به تماشا و ثبت دیدنیهای شگفت آُسمان پرداختند.

نظر برای فعالیت گروههای مختلف (عکاسی نجومی، رصد اجرام ژرف آسمان، آلودگی نوری و …) صورت پذیرفت و همه در انتظار مشاهده میدان ورودی شهر سه قلعه که با مهتابیهایی به شکل مولکول مارپیچی DNA طراحی شده است (و الحق که چقدر در آلودگی نوری شهر تاثیر بسزایی دارد!!!) چشم به جاده دوختیم. پیچ و خمهای جاده تربت حیدریه و بخشی از دشت گناباد را که پشت سر گذاشتیم برای استراحتی کوتاه در میدانی با صفا در شهر کویری بجستان توقف کردیم و از خنکای سایه های درختان سر به فلک کشیده میدان به همراه سایر مسافران تابستانی حض بردیم.

پمپ بنزین ابتدای شهر آیَسْک نوید بخش کیلومترهای پایانی سفر بود. در شهر دوحصاران که آخرین شهر قبل از رسیدن به سه قلعه می باشد، شور و حال خاصی وجود داشت. مراسم ازدواج دو تن از جوانان شهر رنگ و روی جاده را نیز دگرگون کرده بود. کودکی با صفا و صمیمت در حالیکه یک سینی شکلات در دست داشت اتوبوس را متوقف کرد و با شکلاتهایش کام ما را شیرین نمود.

جنب و جوشی در بین مسافران کویر به راه افتاده بود. در گروه نجوم آماتوری آسمان توس هیچ چیز به اندازه نام سه قلعه دلنشین نیست. سه قلعه یعنی یک دنیا صفا و صمیمت، یعنی یک زمین پر از مهر که در نگاههای تک تک ساکنانش موج می زند، یعنی یک آسمان پر از ستاره که می توان M33 را از حیاط منزل اهالیش با چشم غیر مسلح دید. یعنی انسانهایی که هنوز با خدا معامله می کنند و از های و هوی بازار رقابت بر سر بیشتر داشتن و فخر فروختن کناره گرفته اند. یادمان باشد با اینان چنان باشیم که آنها با ما هستند و از نارو زدن به آنها در خود احساس غرور نکنیم!!!

مدرسه شبانه روزی سه قلعه مثل همیشه توقفگاه ما در این شهر کویری بود. آبی به سر و صورت زدیم و غبار راه از تن شستیم. وسایل را پیاده کردیم تا با اتوبوس شهر سه قلعه به سمت کویر به راه بیفتیم. پچ پچ برگزارکنندگان برنامه رصدی توجه شرکت کنندگان را به خود جلب کرد. تصمیم عوض شد. راننده اتوبوس سه قلعه می بایست ساعت ۷ صبح روز بعد در شهر می بود و این یعنی جدا شدن از زمین زیبای کویر آن هم در ساعات اولیه روز که خود داستانی روحنواز دارد. چگونه می توانستیم از آسمان زیبای کویر بهره ببریم ولی زمین رؤیایی آن را با آنهمه زیبایی که در چند قدمی ما وجود داشت رها کنیم. مشورتها به نتیجه رسید. قرار شد که با همان اتوبوس که از مشهد به سه قلعه آمده بودیم به طرف کویر رؤیایی منطقه حرکت کنیم، بی خبر از آنچه کمی بعد در پیش رو داشتیم.

دوباره وسایل را در اتوبوس قرار دادیم و مدرسه را ترک گفتیم. در شهر عده ای از شرکت کنندگان در کارگاههای نجوم چشم انتظار ما بودند تا شبی را در کنار هم با تماشای زیبایی های آسمان به صبح برسانیم. دیدن سه تن از دوستان آسمان توسیمان که روز قبل برای برپایی کارگاههای نجوم آماتوری به یاری گروه نجوم کانون امام علی (ع) سه قلعه شتافته بودند، شادی ما را فزونی بخشید. آقای مختاری، راهنمای مهربان ما که کویر را بهتر از کف دستش می شناسد و با وجب به وجب منطقه آشنایی کامل دارد به همراه فرزند کوچکش، محمد، در صندلی جلوی اتوبوس جای گرفتند. اتوبوسی که تاکنون در کویری چنین راه نپیموده بود.

ساعتی قبل از غروب خورشید از شهر خارج شدیم. تکانهای اتوبوس نشان از ورود به جاده خاکی منتهی به دل کویر را می داد. کم کم گرد و خاک از تمامی منافذ اتوبوس وارد فضای درونی شد و رفته رفته به شدت آن افزوده گشت. باز کردن پنجره ها از طرف راننده قدغن شد که البته دلیلی منطقی داشت. هوای داخل بسیار سنگین و غبار آلود شده بود. نفس کشیدن به سختی صورت می پذیرفت و صدای سرفه های مسافران کم کم بیشتر می شد. صورتهایی که تنها چشمان سرخ آنها بیرون از فیلترهای سفید کاغذی قابل تشخیص بودند، با امیدِ رسیدن به میعادگاه هیچ اعتراضی را نسبت به اوضاع نشان نمی دادند. در سفرهای قبلی با اتوبوس شهر سه قلعه وارد کویر می شدیم که برای مسافرتهای کویری بهینه شده بود و گرد و خاک جاده برای مسافران چندان آزاردهنده نبود. اما اتوبوس کولر داری که ما را از مشهد به سه قلعه رسانده بود نمی دانست که با ورود به جاده خاکی کویر، دریچه های کولر به جای هوا خنک، گرد و غبار را به مسافران تحویل خواهند داد. پنجره های بسته، کولرهای خاموش، هوای نسبتا گرم و گرد و خاک فراوان. تنهای خسته مسافران را چه چیزی جز وسوسه دیدار آسمان واقعی می تواند به ادامه راه وادار کند؟

شاید هیچگاه نقش ترمز اتوبوس برای ما اینقدر مهم نبود! به میان دق رسیده بودیم و نمی دانستیم چگونه خود را به هوای آزاد و پاک بیرن برسانیم. خورشید غروب کرده بود و نسیمی می وزید. روشنایی شفق برای استقرار تلسکوپها و چادر تدارکات کافی بود. گروهها در موقعیتهای مناسب جای گرفتند. عده ای که نخستین بار به دیدن این سرزمین آمده بودند، آنقدر از ما دور شدند که مجبور شدیم برای بازگرداندن آنها، به سویشان پیک روانه کنیم، زیرا در تاریکی شباهنگام و بدون نور ماه و نیز بدون داشتن جهت دقیق جغرافیایی آنها، به هیچ روی نمی توانستیم ایشان را بیابیم.

سرانجام شب شد و ستارگان یکایک به رخنمایی پرداختند. صدای رصدگران که مشغول یافتن اجرام غیر ستاره ای بسیار کم فروغ بودند، صدای شاتر دوربینهای عکاسان نجومی و گه گاه پرتوی سبزرنگ اشاره گر لیزری زیر گروه آلودگی نوری و چراغهای قرمز رنگی که برای روشنایی محیط مورد استفاده قرار می گرفتند همه ی های و هوی زمین را شکل می داد. چقدر آرامش زیاد بود. حتی خوابیدن در زیر آن آسمان پر برکت و خیال سفر به یکایک اجرام سماوی خالی از لطف نبود.

نیمه های شب بسته های شام به دستمان رسید. ساندویچ خوراک مرغ به همراه مخلفات مربوطه که در یخچال جاسازی شده و هنوز سرد و سالم بودند. شاید هیچگاه مرغی به این خوشمزگی نخورده بودیم. البته عجب مرغ با برکتی!

روشنایی زود هنگام صبحگاهی یک روز تابستانی با مشاهده هلال پایان ماه رجب آخرین پرده از نمایشی بود که آسمان کویر برای ما تدارک دیده بود.

وسایل را جمع کردیم. قرار شد صبحانه را در ریگزار نزدیک رصدگاه بخوریم که پنچری یکی از لاستیکهای اتوبوس تصمیم ما را تغییر داد. صبحانه را که خوردیم راننده خونگرم اتوبوس با دستانی روغنی و لباسی خاکی در حالیکه مشغول تمیز کردن دست و لباس خود بود از پشت اتوبوس بیرون آمد. چند عکس یادگاری گرفتیم و وسایل را در اتوبوس قرار دادیم.

بخش بعدی سفر دیدار از بهشتی بود که تنها دوستداران کویر قدر آن را می دانند. تپه های شنی که مانند تصویری فریز شده از موجهای دریا ما را به غلت زدن در درون خود فرا می خواندند.

به ابتدای محدوده تپه ها که رسیدیم کفشها را در آوردیم و با پای برهنه گام بر یکی از حیرت انگیزترین عرصه های طبیعی نهادیم. خنکی زیر لایه بیرونی ریگها چه لذت بخش بود و چه خوب خستگی را از تن ما می زدود. چنان از شیب تند تپه ها بالا می رفتیم که انگار نه انگار دیشب را تا به صبح بیدار مانده بودیم و روز قبل را هم از صبح تا غروب راه پیموده بودیم. شاید همه می دانستند که سفر بعدی به این دیار ممکن است سال آینده باشد و شاید برخی نتوانند باز به دیدار این همه زیبایی بیایند. تا توانستیم در دل خاکها غلت زدیم و از بالای تپه ها به پایین پریدیم و در آغوش مهربان رملها جای گرفتیم.

آهسته آهسته ارتفاع خورشید بیشتر می شد و به گرمی هوا افزوده می گشت. زمان دل کندن از تپه ها و چشم اندازهای حیرت انگیز کویر بود. بالاخره مارمولکها، شترها و بچه هایشان که از دیدن این میهمانان ناخوانده حیرت زده شده بودند می توانستند به زندگی آرام خود بازگردند.

به سمت اتوبوس به راه افتادیم و با نوشیدن شربت خنک ترکیبی آبلیمو-گلاب-خاکشیر آقای دکتر اخلاقی دعای خیر خود را بدرقه ایشان نمودیم. واقعا که عجب چسبید!

بازهم گرد و غبار راه ما را تا رسیدن به جاده آسفالت شهر سه قلعه همراهی کرد. این بار با تمام وجود این خاک پاک را تنفس کردیم و خوشحال بودیم که با خود مقداری از آن را به تحفه خواهیم آورد. در سه قلعه از دوستانمان جدا شدیم. کارگاه آنها جمعه به پایان می رسید و یکایک ما آرزو کردیم که جای آنها بودیم تا بیشتر در میان این مردم و این سرزمین می ماندیم.

حوالی ظهر به شهرستان فردوس رسیدیم. در رستورانی که تازه افتتاح شده بود ناهار خوردیم. در این بین مکالمه یکی از مسؤولین برگزاری برنامه، نوید بخش بازدید از خانه ای جذاب در باغستان فردوس بود. به سوی باغستان به راه افتادیم و در مقابل منزلی با نمایی از کاهگل که به شیوه ای سنتی ساخته شده بود توقف کردیم. پس از سلام و احوالپرسی با مرد مهربان و مسنی که تدارک بازدید ما از آن منزل را دیده بود وارد خانه شدیم. شاید همه ما آرزو کردیم که چنین خانه ای می داشتیم نه به خاطر وجود استخر و سونا و جکوزی و نه به خاطر آشپزخانه Open و MDF و سیستم گرمایش از کف و …، بلکه به خاطر نمایی ساده که با چیره دستی با کاهگل لایه نشانی شده بود و راه پله های چوبی تمیزی که به طبقه بالا ختم می شد، اتاقهایی که با شیوه ی نوین و به سبک قدیمی ساخته شده بود و تزئیناتی قدیمی که در طاقچه های خانه به چشم می خورد. در گوشه ای از حیات یک تنور گلی که به نظر فعال هم می رسید خبر از نانهای محلی داغ و تازه می داد. اما ما تازه ناهار خورده بودیم. گلهای درون حیات با صفای منزل نشان از طراوتی خاص به ویژه هنگام غروب داشت. کاش می توانستیم بمانیم و دم غروب حیاط را آب پاشی کنیم و فرشی کهنه روی ایوان بیندازیم. چای بخوریم و انار دانه کنیم و خدای را به خاطر نعمت سلامتی، امنیت و آرامش شکر گوییم.

سینی شربت سکنجبین با یخ و قاشقهایی که پس از مدتی صدای به هم خوردن شربت را در آوردند آخرین خاطره سفر نجومیمان به کویر خراسان جنوبی بود. به جاده زدیم و به جز یکی دو توقف کوتاه یک نفس به سوی مشهد راندیم. حدود ساعت ۲۲:۳۰ پنجشنبه ۱۰ اَمرداد ۱۳۸۷ بود که با سر و رویی خاکی در مقابل در شرقی دانشگاه فردوسی پیاده شدیم. پدر و مادرهایی که منتظر فرزندانشان بودند با بیان تشکر و خسته نباشید یکی یکی فضای جلوی دانشگاه را ترک کردند. ما ماندیم و خاطره خوش دیگری از سفر به سه قلعه. خداوند را شکر گفتیم که سفر ما را به سلامت به پایان رساند و از او خواستیم ما را همواره مورد لطف و عنایات خویش قرار دهد. برای همه دوستانمان در سه قلعه دعا کردیم و صمیمانه ترین سپاسهای خود را با شهابهای بارش برساوشی به سویشان روانه داشتیم. خداوند یار و یاورشان باشد.

گزارش: محمد مهدی مطیعی

نگاره ها: ایمان احدی اخلاقی، محمد مهدی مطیعی

6 دیدگاه در “گزارش رصد در منطقه کویری اطراف شهر سه قلعه، خراسان جنوبی

  1. من توی کارگاه آموزش عکاسی شرکت داشتم و اون شب رصدی هم همراه با چند تن از اعضای گروه نجوم سرایان حضور داشتیم. توصیف خیلی جالبی بود و دوباره اون خاطرات در ذهنم زنده شد. بسیار ممنون از گزارش جالب شما…
    به امید دیدار دوباره شما در کویر سه قلعه
    دادی- سرایان

  2. درود
    سه قلعه برای من بهشته
    گزارشتون منو برد به اون جا و تموم خاطرات یک شب رصدی در سه قلعه رو برام زنده کرد
    امیدوارم سه قلعه،سه قلعه بمونه

  3. سلام میشه عکس دسته جمعی اصلی وباکیفیت رو توی این قسمت بزارید؟من متاسفانه تواین چندسال موفق نشدم عکس رو ازکسی بگیرم یادش بخیر واقعا عالی بود خواهشمندم اگرامکانش نبودبه این آدرس ایمیل کنید .سپاس فراوان

قسمت نظرات بسته شده است.